طنز
 
دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

یه بار از محل کارم اومدم بیرون داشتم با رفیقم اس ام اس بازی می کردم ، این رفیقم تکه کلامش کچل بود برام یه شماره فرستاد اومدم جوابشو بدم براش زدم کچل این شماره است تو داری ؟ ولی اشتباهی برای مدیرعامل یکی از شرکت ها که باهاشون کار میکنم فرستادم که اتفاقا کچلم بود!!!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:23 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:14 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم که:بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف می کنم که: موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

سوم ابتدائی توی مدرسه از بچه ها یه تردستی یاد گرفتم.از فرط ذوق اصلا نفهمیدم چطوری رسیدم خونه با عجله وبدون اینکه حتی کولیمو زمین بذارم تردستی رو برای خواهر کوچکترم که 5سالش بود اجرا کردم
(تردستی:ادعا میکنم که میتونم کاغذو از طریق گوشم بفرستم توی دهنم.از قبل یه تکه کاغذو زیر زبونم قایم کردم یه تکه کاغذم توی دستمه.حالا اینی که توی دستمه رو میارم کنار گوشم و اونی که توی دهنمه رو نشون میدم)
وقتی اجرام تموم شد سبک شدم رفتم تا ناهار بخورم.حالا خواهر فسقلیم تصمیم میگیره همین تردستی رو برا عروسکهاش اجرا کنه.وای ی ی ی ی ی.تصور کن
خلاصه بیمارستان و دکتر و شستن گوش و گریه و …..
خودم دارم اعتراف میکنم که مخ خانوادم

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم که یه روز توخیابون بودم, متوجه شدم گوشیم رو از خونه جا گذاشتم,سریع دست بردم تو جیبم که گوشیمو بردارم و زنگ بزنم خونه و بگم:اگه کسی امروز بهم زنگ زد خبرم کنید….!!!!!!!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم سال85 وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف میکنم بعضی وقتها تو پیاده رو که دارم راه میرم یه قیافه خیلی نگران به خودم میگیرم و هی پشت سرم و دور و اطراف رو نیگاه میکنم که مثلا مواظبم کسی تعقیبم نکنه!
یه جوری که انگار از طرف یه سازمان مخوف تحت نظرم!
یه لذت خاصی داره لامصب!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم خونه بغلیمون عروسیه
ما طبقه چهارمیم اونا ویلایی
هی دارم فکر میکنم با این تفنگم خواننده هرو بزنم که مثل بز می خونه
کمک کنین تصمیم مهمیه

 

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم…
.
.
.
ولش کن بابا ظرفیت رازداریو ندارین میرین همه جا جار میزنین ابروم میره


اعتراف میکنم که سال دوم دبیرستان 4واحد مبانی کامپیوتر داشتم بار اول بود که موس و میدیدم اسمشو بلد نبودم بهش میگفتم( ماس ماسک )خدا دوستمو حفظ کنه اسمشو بهم یاد داد.

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:2 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف میکنم ۶ سالم که بود با دخترخاله هام نقشه کشیدیم که مزاحم تلفنی بشیم
واسه همین مرغ همسایه رو قرض گرفتیم
زنگ میزدیم خونه مردم، میگفتیم ببخشید مرغ ما با شما کار داره بعد گوشی رو میگرفتیم جلو نوک این مرغه
اینقد دم و پر وبال این مرغه رو میکشیدیم و میزدیم تو سرش که صداش تا آسمون میرفت!
الان روح اون مرغه هرشب میاد به خوابم!

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:1 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم که کوچیک که بودم کتری رو میزاشتم رو گاز تا ابر درست شه توی اشپزخونمون
یه همچین نابغه ای ام من
دارم اینجا طلف میشم

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 15:0 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

اعتراف میکنم برای اولین بار ک سوار ون شدم، موقع پیاده شدن دستگیره در رو فشار دادم تا باز کنم .
نمیدونستم که در اتوماتیکه و باید راننده وا کنه

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

اعتراف میکنم بچه که بودم از حرف بزرگترا فهمیده بودم صدام آدم بدیه ، یه بار که از تلویزیون داشت تصویر صدامو پخش میکرد رفتم یه چکش آوردم که صفحه تلویزیون رو بشکنم و بتونم صدامو بکشم و قهرمان بشم…..
یعنی یه همچین مخایی بودیم ما دهه شصتیا….

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:24 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

خواستگاري خر !!!!!

 

خري آمد به سوي مادر خويش******** بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش

برو امشب برايم خواستگاري اگر تو بچه ات را دوست داري ****** خر مادر بگفتا : اي پسر جان

تورا من دوست دارم بهتر از جان******** ز بين اين همه خرهاي خوشگل

يكي را كن نشان چون نيست مشگل***** خرك از شادماني جفتكي زد

كمي عرعر نمودو پشتكي زد****** بگفت : مادر به قربان نگاهت **** به قربان دوچشمان سياهت

خر همسايه راعاشق شدم من******** به زيبايي نباشد مثل او زن

بگفت:مادر برو پالان به تن كن ******** برو اكنون بزرگان را خبر كن

به آداب و رسومات زمانه ******** شدند داخل به رسم عاقلانه

دوتا پالان خريدند پاي عقدش ******** يه افسار طلا با پول نقدش

خريداري نمودند يك طويله ******** همانطوري كه رسم است درقبيله

خر دانا كلام خود گشاييد ******** وصال عقد ايشان را نماييد

دوشيزه خر خانم آيا رضائي ******** به عقد اين خر خوشتيپ در آيي

يكي از حاضرين گفتا به خنده ********عروس خانم به گل چيدن برفته

براي بار سوم خر بپرسيد ********كه خر خانم سرشيكباره جنبيد

خران عرعر كنان شادي نمودند******** به يونجه كام خود شيرين نمودند*****به اميد خوشي و شادماني

 

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:24 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

مریلین مونرو, حاضر جوابی , مطالب خنده دار, طنز

 

 

می گویند:  "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:

فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . .  چه محشری می شوند!

"اینشتین”در جواب نوشت:

ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.

واقعا هم که چه غوغایی می شود!

ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

 

************************

 

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:

آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است

برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:

بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

 

************************

 

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:

«شما برای چی می نویسید استاد؟ »

برنارد شاو جواب داد:

«برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان برآشفت که:

«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »

وبرنارد شاو گفت:

«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

 

************************

 

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.

یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه

اینجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده میگه

نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.

چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 10پوند می ده.

راننده میگه:

گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

 

************************

 

نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -

روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل  رو کرد و گفت:

من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.

چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):

من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش.

 

************************

 

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…

که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه

من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…

چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه

ولی من این کار رو می کنم!

 

تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن

 

تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن
گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس بوس


گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

 

بعد از قطع کردن تلفن :
دخترها: واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد


پسرها: بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

فرهنگ لغات دانشجويي

 

فرهنگ لغات دانشجويي:

اعتراض دانشجو : بايكوت

شماره دانشجويي : مدرك جرم

اعتراض براي كيفيت غذا : مي خواهم زنده بمانم

روز پرداخت وام دانشجو : روز فرشته

دانشجوي اخراجي : مردي كه به زانو در آمد

دانشجوي مشروطي : مردي كه موش شد

آينده تحصيل كرده : دست فروش

كلاس هاي ساعت 12-2: خواب وبيدار

رئيس دانشگاه : مرد نامر

تصويب شهريه براي دانشجويان : تاراج

استاد راهنما : گمشده

به دنبال سرويس : دونده

آشپزهاي سلف سرويس : هفت سامورائي

ازدواج دانشجوئي : عروسي خوبان

دانشجويي كه تغيير رشته داده : بازنده

بوفه دانشگاه : غارتگران

سرويس دانشگاه : اتوبوسي بسوي مرگ

اميد به بهبود اوضاع : توهم

غذاي امروز : سلف self

گردهمايي استادان : دسيسه

كتابخانه دانشگاه : خانه عنكبوتان

پاس كردن يك درس: يكبار براي هميشه

ژتون فروشي : آژانس شيشه اي

علت نيافتن بعضي از دانشجويان : رابطه پنهان

رئيس دانشكده : سناتور

التماس براي نمره : اشك كوسه

امور دانشجويان : سايه شوگان

سوار شدن به اتوبوس : يورش

نماينده كلاس : بهترين فرد بد

ترم آخر : بوي خوش زندگي

پايان نامه : زندگي ديگر هيچ
سالهاي پيش از دانشگاه : آن روزهاي خوش

دانشجوي تازه وارد : هالوي خوش شانس

ثبت نام ترم جديد : ده فرمان

دانشجويان ساكن خوابگاه : جنگجويان كوهستان

خوابگاه شهرك : اينجا آخر دنياست

دانشجوي پزشكي : به خاطر يك مشت دلار

دانشجوي اد بيات : نان و شعر

وام تحصيلي : جهيزيه رباب

خوابگاه دا نشگاه : خانه كوچك

خانواده دانشجويان : بينوايان

دانشگاه آزاد : جيب برها به بهشت نمي روند

دانشجوي مدل رپي : الو، الو، من جوجوام

دانشجوي فوق ليسانس : قهرمان قهرمانان

انتخاب درس افتاده : زخم كهنه

استاد دانشگاه : يك گروه خشن

اولين امتحان : اولين خون

شب امتحان : امشب اشكي ميريز

مراقبين امتحان : سايه عقاب

شاگرد اول كلاس : مردي كه زياد مي دانست

تقلب : عمليات سري

تدريس در دانشگاه : تجارت

روز دريافت كارنامه : روز واقعه

تعطيلات بين ترمي : روزهاي خوب زندگي

دانشجوي فارغ التحصيل : ديوانه از قفس پريد

مسئول خوابگاه : كاراگاه گجت

انصراف دادن : فرار بسوي خوشبختي

ادامه تحصيل تا دكترا : ديدار در استانبول

وعده رئيس دانشگاه : بلوف

تصويه حساب : خط پايان

شيريني گرفتن از فارغ تحصيلي : ضربه آخر

عمر دانشجو : بر باد رفته

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

طنز, مطالب خنده دار

 

دقت کردین هر موقع دارین سشوار میکشین حتی اگه تو خونه تنهام باشین هی حس میکنین یکی صداتون میکنه؟

 

تا حالا دقت کرده بودین تام و جری تمام مدت لخت بودن، اما وقتی میرفتن لب ساحل شلوارک پاشون میکردن؟

 

تا حالا دقت کردین تو فیلمای ایرانی،همیشه وقتی طرف میفهمه بچه دار نمیشه همه بچه ها از ماشینای بقلی و جلویی و عقبی باهاش بای بای میکنن میخندن؟!

 

تا حالا دقت کردین تمام مریضا توی فیلما و سریالای ایرانی ، انتهای راهرو سمت راست بستری هستن !

 

تا حالا دقت کردین وقتی عجله نداری همه ی چراغا سبزن و راهها خلوت وقتی دیرت شده همه ی چراغا قرمزند و راهها بسته؟

 

تا حالا دقت کردین هر وقت یه تیکه یخ از دستت افتاده روی زمین با لگد زدی که بره زیر یخچال!

 

تا حالا دقت کردین تو مهمونی تا میای پشت سر یکی حرف بزنی موزیک قطع میشه و نصف حرفتو یهو همه میشنون…!!!! . . .

 

تا حالا دقت کردی… مغز انسان پر کارترین جای بدنه ۲۴ ساعت در ۳۶۵ روز سال و کار میکنه فقط وقتی متوقف میشه که ما وارد سالن امتحانات میشیم …

 

لــــــــــذتی که در خوابیدن روی جزوه هست تو خوابیدن روی تختـخواب نرم نیس…:

 

تنها زمانی مشتری ها بافقط کاربران ثبت نام شده می توانند لینک ها,عکس ها را مشاهده کنند.برای عضویت کلیک کنید وارد مغازه میشوند که میخوان جنسی رو تعویض کنن یا پس بدن !

 

تا حالا دقت کردین پدر مادر تا میخوان شما را صدا بزنن، اول اسم داداش یا خواهرتون را میگن؟

 

تا حالا دقت کردین اگه تو مترو الکی شروع به دویدن بکنید ملت هم همینطوری دنبالتون میدوند…..! . . . تا حالادقت کردین وقتی که خوشحالیم بالاخره یه چیزی یا یه کسی پیدا میشه که سریع گند بزنه به خوشحالیمون…..!

 

دقت کردین وقتی میگن غصه نخور ،آدم بیشترغصه ش میگیره؟؟؟!!!

 

تا حالا دقت کردین وقتی که عجله دارین و میخوای سریع به مقصد برسین همه ی تاکسی ها غیب میشن یا مسافر دارن ولی وقتی میخوای از خیابون رد شین هرچی تاکسی تو اون خیابون هست میاد جلو بوق میزنه؟آخ که حرص آدم درمیاد

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

طنز ایرانی بودن

 

این مطلب فقط جنبه طنز و سرگرمی دارد پس لطفا به دل نگیرید.

۱_ هرروز صبحانه چای با نون و پنیر میخوری.

 

۲_ در روز حداقل ۵ بار از واژه‌های عزیزم / قربونت برم / اختیار دارین / شرمنده استفاده میکنی.

 

۳_ هر دومین جمله رو با ببین شروع میکنی.

 

۴_ اگر ساعت ۵ قرار داشته باشی ساعت ۶ از خونه بیرون میری.

 

۵_ بابا مامانت میخوان که دکتر مهندس شی.

 

۶_ مامانت حداقل دو بار در روز بهت میگه بچم قربونت بشم.

 

۷_ تا از یه مهمونی یا عروسی میای شروع میکنی به غیبت.

 

۸_ هروقت که به یک رستوران ایرانی میری موقع حساب به گارسون میگی قابلتون رو نداره.

 

۹_ کمد لباسات پر از لباسای ِ مشکیه.

 

۱۰_ توی توالت خونتون آفتابه دارین !

 

۱۱_ موقع حساب کردن طوری رفتار میکنی که انگار تو میخوای پول بدی اما همش تعارف شابدلعظیمیه.

 

۱۲_ هروقت منتظر مهمونت سر ساعت ۱ هستی ساعت ۳ ازش استقبال میکنی.

 

۱۳_ تو و مهمونای ایرانیت ۳۰دقیقه هم جلو در صحبت میکنید که البته فقط می خواستید خداحافظی کنید.

 

۱۴_ وقتی میری توالت به نظر میاد که اونجا خوابت برده.

 

۱۵_ مامانت می خواد دعوات کنه اما دلش نمیاد.

 

۱۶_ بابات میخواد که دخترش پیشش بمونه.

 

۱۷_ حداقل روزی یکبار برنج و گوشت میخوری.

 

۱۸_ سالاد رو بشقابی میخوری.

 

۱۹_ وقتی مهمون داری یه کاسه ی بزرگ میوه روی میزه.

 

۲۰_ لجبازی.

 

۲۱_ مامانت ۴تا مهمون داره اما واسه ۱۰ نفر غذا میپزه.

 

۲۲_ وقتی مهونی میری هی بهت میگن مگه روزه گرفتی؟ میوه بردار... شیرینی بخور.

 

۲۳_ خاله و داییت بهت میگن خاله/دایی.

 

۲۴_ پدر و مادرت بهت میگن بابا / مامان.

 

۲۵_ تو همه ی اتاقاتون یه فرش ایرانی پهن شده.

 

۲۶_ مامان بابات به سکول میگن اِسکول و به شرانک میگم شِرانک.

 

۲۷_ پلاک نقشه ی ایران گردنته.

 

۲۸_ آی‌دی‌هات ایرانین یا پرشین به یدک میکشن.

 

۲۹_ پسرها: مامانتینا اجازه نمیدن ابروهاتو برداری.

 

۳۰_ پسرها: مامانتینا نمیزارن گوشتو سوراخ کنی.

 

۳۱_ مردها: از زنت طلاق گرفتی اما همچنان اجازه نمیدی با مردهای دیگه ارتباط داشته باشه.

 

۳۲_ به مهمونات میگی خونه‌ی خودتونه.

 

۳۳_ چشمای بزرگ و خوشگلی داری.

 

۳۴_ مژه‌های بلندی داری.

 

۳۵_ مامانتینا نمیزارن بری سولاریوم چون پوست سفید و لطیفِ خودت قشنگ‌تره.

 

۳۶_ از طلا زیاد استفاده میکنی.

 

۳۷_ مردها: هیچکس حق نداره زنت رو اونجوری نگاه کنه.

 

۳۸_ بستنی مورد علاقه‌ت فالوده‌س.

 

۳۹_ مردها: تو خیلی خوب میتونی واسه خانوما افسانه تعریف کنی.

 

۴۰_ اگه مریض شی نمیری دکتر.

 

۴۱_ مامان بابات همیشه تعریف میکنن که ایران خیلی کشور خوبی بوده.

 

۴۲_ میگی تهرانی هستی حتی اگه نباشی.

 

۴۳_ حتی با کسایی که نمیشناسی موقع احوالپرسی روبوسی میکنی.

 

۴۴_ یا پرسپولیسی هستی یا استقلالی.

 

۴۵_ بچه هات نباید هیچ کمبودی داشته باش.

 

۴۶_ آرزو میکنی که کاش مک‌دونالد کله‌پاچه داشت.

 

۴۷_ مامانت سماور داره.

 

۴۸_ با خودت غذای ایرونی به مدرسه یا محل کار میبری.

 

۴۹_ موقع مهمونی خانوما با هم دعوا میکنن که کی ظرفارو بشوره در حالی که مردا دارن پاسور بازی میکنن یا منتظر چای هستن.

 

۵۰_ مامانتینا همش واست روضه میخونن که حلال و حروم چقدر مهمه.

 

۵۱_ مامان و بابات همیشه میگن ما جلو بابا مامانمون پامونو دراز نمیکردیم.

 

۵۲_ به دوستای بابات میگی عمو.

 

۵۳_ به دوستای مامانت میگی خاله.

 

۵۴_ تو خونتون تابلوهای مینیاتوری آویزونه.

 

۵۵_ پرچم ایران رو زدی به دیوار اتاقت.

 

۵۶_ به ایرانی بودنت افتخار میکنی.

 

۵۷_ هروقت آشنایی رو تو خیابون ببینی میگی به به پارسال دوست امسال آشنا.

 

۵۸_ پسر ها: یه دوست دختر کمته.

 

۵۹_ خانوم ها: حداقل ۳بار در سال موهاتو رنگ میکنی.

 

۶۰_ دخترا: از پسر های ایرونی بد میگی اما آخرشم فقط اونارو میخوای.

 

۶۱_ خانوما: از ۱٫۶۳ بلندتر نمیشی.

 

۶۲_ حداقل روزی ۵بار چای مینوشی.

 

۶۳_ از بچگی بهت میگفتن آتیش پاره یا وروجک.

 

۶۴_ هروقت داری یه چیز جالب تعریف میکنی هی صدات بلند تر میشه.

 

۶۵_ اونقدر بلند میخندی که صداتو تا دو کیلومتر اونورتر هم میشنون.

 

۶۶_ مامانتینا میرن سوپرمارکت تا نون بخرن اما با ۴کیسه‌ی خرید برمیگردن.

 

۶۷_ هنوز فیلمای فردین و فروزان و بهروز وثوقی نگاه میکنی.

 

۶۸_ همه‌ی مغازه‌ها و رستوران‌های ایرانی شهرتون رو میشناسی.

 

۶۹_ مامانتینا اصرار میکنن که تعمیرکار برق هم بشینه پای سفره‌ی غذا.

 

۷۰_ قصه‌های مورد علاقه‌ی بچگیت شنگول و منگول بوده یا خاله سوسکه.

 

۷۱_ هروقت آهنگ باباکرم میشنوی نمیتونی سرجات بشینی.

 

۷۲_ هروقت از مامانت میخوای که اینقدر بهت گیر نده چون بزرگ شدی میگه صد سالت هم بشه بازم بچمی.

 

۷۳_ پیاز داغ زیاد اضافه میکنی.

 

۷۴_ پسر ها: تو بچگی بهت میگفتن شومبول طلا.

 

۷۵_ دختر ها: بابات همیشه بهت میگه دختر گلم.

 

۷۶_ میری رستوران چینی اما با قاشق چنگال غذا میخوری.

 

۷۷_ به پسته و تخمه و لواشک و آلوچه و نون خامه‌ای عشق میورزی.

 

۷۸_ گربه های سامی ایرانی رو ترجیح میدی.

 

۷۹_ هروقت مامانت آشپزی میکنه حتما باید زعفرون تو برنج باشه.

 

۸۰_ ماهی مورد علاقت ماهی سفیده.

 

۸۱_ آرایشگر ایرانیت رو در مغازش نوشته تا ساعت ۷ باز است اما میبینی ساعت یازدهه و اون هنوز داره مو کوتاه میکنه.

 

۸۲_ دوغ مینوشی.

 

۸۳_ کانال های ایرانی نگاه میکنی مثل پی‌ام‌سی و طپش.

 

۸۴_ دختر ها: از ۱۲ سالگی میدونی که اسم بچه هاتو چی میخوای بزاری.

 

۸۵_ مامانتینا تو خونه یه پلوپز ۸ نفره دارن.

 

۸۶_ مادرتینا هیچ وقت اجازه نمیدادن شبا خونه ی همکلاسیت بخوابی.

 

۸۷_ پسر ها: به کنسرت‌های ایرانی میری تا با دختر ایرونی آشنا بشی.

 

۸۸_ ماشین بی ام و میرونی ولی بیکاری.

 

۸۹_ ریاضیت خوبه.

 

۹۰_ مادر و پدرت غر میزنن که چرا نمره‌ت ۱۹ شده.

 

۹۱_ دیر از خواب پا میشی.

 

۹۲_ جلسه ی اولیا و مربیان مامانتینا معلمت رو به شام دعوت میکنن.

 

۹۳_ ساعتت از عمد ۵ دقیقه جلوئه.

 

۹۴_ هروقت کسی ازت تعریف میکنه مامانت واست اسپند دود میکنه.

 

۹۵_ به مامان و بابات میگی شما.

 

۹۶_ هروقت با یکی دیگه میخوای از در رد شی هی به هم میگید بفرمایید بفرمایید.

 

۹۷_ حتی با کسی که ازش خوشت نمیاد خوب برخورد میکنی.

 

۹۸_ تو خونه تون صنایع دستی دارین.

 

۹۹_ تو دوران کودکی زیاد دنبال نخود سیاه فرستاده شدی.

 

۱۰۰_ داری این مطلب رو میخونی.

نظامی خوش سرود آن پیر کامل

زمین باشد تن و ایران ما دل

شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

طنز دانشگاه پیام نور, طنز دانشگاه

     پیام نور ای سرای دردمندان
    سرای منطق وتسلیم وعرفان
    در آنجا یافت گردد هر چه خواهی
    ز شیر مرغ تا جان یک انسان
    کتاب هایت سراسر علم و دانش
    که دارد اشتباهاتی فراوان ..
    چو ویرایش کنند هر ترم آن را
    خطاهائی شود افزوده بر آن ..!؟
    اینجا رو ساختنش برا دانشگاه
    کی گفته اینجا بوده بیمارستان
    دانشجویان تو از هر دیاری...
    می آیند داخل تو از دل و جان!!!

♣.♣.♣.♣.♣.♣طنز دانشگاه پیام نور♣.♣.♣.♣.♣.♣

* اگه خونه تون دزد اومد و چماق نداشتید نگران نباشید ! یکی از کتابهای پیام نور رو بگیرید دستتون!

* اگه خواستید فندق و گردو و …بشکنید و سنگ دور و برتون نبود میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید!

*اگه خواستید میخی رو به دیوار بکوبید به جای چکش میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید!

*برای سرمایه گذاری هم می توانید روی کتابهای پیام نور حساب ویژه ای باز کنید!!! دیگه چه دلیلی داره نیم سکه و ربع سکه بخرید؟! کتابهای پیام نور که هست!نرخ رشد قیمتش هم خیلی بیشتر از نرخ رشد قیمت سکه ست.مقایسه کنید…

*اگه مسابقه ای با موضوع خاصی داشتید،یه دونه کتاب پیام نور برای منبع کافیه!مثلا اگه مسابقه ی” تخصصی” ادبیات فارسی داشتید،کتاب فارسی “عمومی” دانشگاه پیام نور رو بگیرید و مطمئن باشید خارج از این کتاب سوالی نمیاد چون این کتاب کل ادبیات تاریخ ایران و جهان رو توی خودش داره!!!

*اگه میخواید ماشینتون رو توی سرپایینی پارک کنید به جای آجر میتونید کتاب پیام نور رو زیر چرخاش بذارید!

*یه وقت کتابهای پیام نور رو توی دریا نندازید!چون انقدر حجیم و سنگینه یه دفعه دیدید سونامی اومدا ! از ما گفتن بود…

*با کنار هم گذاشتن یه سری از کتابهای پیام نور هم میشه یه دیوار چین درست کرد!

♣.♣.♣.♣.♣.♣طنز دانشگاه پیام نور♣.♣.♣.♣.♣.♣

خداییش این امتحانات میان ترم دانشگاه پیام نور هم حال و هوای خاص خودش و داره هــــــــا این روزها ارادت آقایون به خانوم ها خیلی خیلی زیاده اونایی که تا دیروز حتی اسمت و نمی دونستن، همچین سلام و احوالپرسی می کنن که خودت هم شک می کنی که طرف همون آدم دیروزی باشه، همه با اینکه می دونن کسی چیزی نخونده باز هم دنبال یکی می گردن که از روش کپی کنن،اونایی که کتابو تقسیم می کنن بین خودشون که کی، کدوم فصل رو بخونه استاد میاد جا به جاشون می کنه (برا ما اینطوری شد موندیم تو خماری آی خندیدیم آی خندیدیم).لیلی مجنون های دانشگاه هم که قربونشون برن روی میزها جا نذاشتن از بس واسه همدیگه لاو می ترکونن بابا یه ذره انصاف داشته باش شاید یکی بخواد یه چیزایی رو یادداشت کنه که وسط امتحان به دردش بخوره...

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:23 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

بابا بزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار میکنه که بزارید من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید ؟ میخوام برم نون و روزنامه و اینا بگیرم …
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش ! رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده ، پنج تا دختر دارم پنج تا پسر اونوقت تو این سن و سال من پیرمرد باید بیام تو صف وایسم نون اونارم من بگیرم …
تا یه مدت هرکس منو تو محل میدید نصیحتم می کرد !!!

 

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:17 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

برادرزادم اومده خونمون مهمونی بهش میگم میگو گرفتم سرخ کنم بخوریم اگه باز سیر نشدی یه پیتزایی خوب میشناسم می برمت اونجا …
برگشته میگه عمو خیلی گدایی ! چرا برام فلافل نمی گیری ؟

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:14 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

بابام یه مرغ مینا خریده نره ، بهش میگه : مرغ سینا …

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:7 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

 

تو جاده شمال تو این سرازیری های پیچ در پیچ مامانم میگه مگه شمال تو نقشه بالا نیست ؟ میگم چرا ؟!
میگه پس چرا ما همش سرازی میریم ؟؟؟

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

از امتحان برمیگردیم ، بابا مامانمون میپرسن چطور بود ؟ میگیم عالی بود قبول میشم ! میگن لاف نزن راستشو بگو !
بعدش میگیم افتضاح بود خراب کردم ؛ میگن مسخره بازی درنیار راستشو بگو !
ما باید به کدوم سازشون برقصیم ؟

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

دخترخالم ۵سالشه اومده گوشیشو گذاشته رو تاقچه برگشته میگه : مامان یه وقت مسیجامو نخونیا !!!
اونوخت من تا ۱۰سالگی فک میکردم گوزنا شوهر آهوها هستن

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

چند روز پیش دلم درد میکرد به مامانم گفتم دلم درد میکنه میخوام برم دکتر ! مامان بزرگم که اونجا بود گفت : نمیخواد بری دکتر ! نوشابه بخور ! ما قدیما وقتی بز و گوسفندامون معدشون بهم میریخت بهشون نوشابه می دادیم

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 12:33 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

پیراهن تازمو با کلی ذوق و شوق به بابام نشون دادم،میگه مبارکه عین رو بالشیای خدا بیامرز مادربزرگمه !

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

به مامانم میگم میز مبل برای گل گذاشتن روش نیست ، واسه اینه که پامو بزاریم روش حالشو ببریم !
میگه پس اون جارویی هم که تو خونس برای تمیز کردن نیس برای خوردن تو صورتته …

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

پسر داییم هنوز پوشک پاشه تازه حرف زدن یاد گرفته
بهش میگم ای جانم پوشک داری خوشمل پسمر؟
میگه پ نه پ دستشویی فرنگی پام کردم،اگه کار داری بهت قرض بدم
تا غروبش نگاش نکردم می ترسیدم بهم تیکه بندازه
یعنی پیشرفت نسل جدید دهن منو آزاد راه کاملا آسفالت کرده !!!!

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 12:30 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

داداشم دو ساعت نشسته جلو تلویزیون خاموش میگم چرا روشن نمی کنی؟
میگه بابا گفته هیچ سودی که ندارید یه یارانه تمام فایدتونه اونم بخوام خرج خودتون کنم؟؟؟
داداشم حداقل فوق لیسانس داره فکرکنم من که دانشجو هستم نون خوردن هم برام بزودی ممنوع شه!

جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 12:28 ::  نويسنده : يه بنده خداي خدا پرست

دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام
تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیا پای سفره پهن شو !!!

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان طنز و آدرس a.k.j.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 15262
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content